امیلی پس از روابط با سیاستمدار ای که کودکش را پدر خوانده است، به مزرعه گوسفند خانواده اش در پنسیلوانیا روستایی باز می گردد. او به جامعه ای که به او بازگشته است، شک دارد، به عقل سلیم می اندیشد تا تلاش کند کشف آنچه اتفاق می افتد. سفر او او را در سفر به پایین زنجیره غذا می برد، به عنوان او یک محصول جانبی بالقوه زندگی تهدید کننده از زمین ذرت به سوپر مارکت. در نهایت او باید با شیاطین روانشناختی روبرو شود که او را به عنوان مادربزرگ تحریک می کند و به زیست شناسی خود می پردازد.