در ساحل موریتانی، برخی منتظر رفتن به اروپا هستند. خاترا، پسر روحانی، می خواهد یک نور الکتریکی داشته باشد تا بتواند شب را بخواند. یک مرد مسن تر، ماتا، تلاش می کند تا اتاق را بپوشاند. عبدالله، جواني که به اروپا سفر مي کند، به مادرش مي گويد. نانا به مرگ دخترش و سفر او به اروپا برای اطلاع دادن به پدر نگاه می کند. یک دختر درس می خواند. اتاق ها دارای پنجره های کوچک، به دنبال بر روی ترافیک پا؛ رادیوهای ترانزیستور برخی از پیوندها را فراتر می گذارند. کشتی های بزرگ در فاصله قرار دارند. قطار می آید، به طور خلاصه متوقف می شود. یک سیگار ارائه یک نشانه مهمان نوازی است. تپه های ماسه ای و اقیانوس بر چشم انداز غالب می شوند. امیدوارم در انتظار انتظارات کوچک باشد.