مدیسون یک نوجوان مظلوم است که اکثر اوقات زندگی خود را از مدرسه شبانه روزی به مدرسه شبانه روزی منتقل می کند. روابط شخصی او محدود است و تنها خانواده ای که او ترک کرده است، نامادری استاد او، پاتریشیا است. بنابراین هنگامی که پاتریشیا ناگهان نشان می دهد دعوت او را به سفر به سنت ایزابل (جزیره مدیسون مورد استفاده قرار گیرد با پدر او را ببینید) آن را به عنوان تعجب کامل می آید. هنگامی که در جزیره مدیسون با بلک، راهنمای محلی ملاقات می کند. بلیک برنامه سفر هیئت مدیره دست و پنجه نرم می کند و مدیسون را به قسمت دور از جزیره می برد. وقتی که در اقیانوس، مدیسون حمله وحشت زده (و یا به نظر می رسد) و افتادن از هیئت مدیره او و به نظر می رسد غرق می شود. به طرز شگفت انگیزی، مدیسون از این معضل جان سالم به در میرود و به نوعی باعث می شود که او از جنگل دور از دسترس خارج شود و به جایگاه خود بازگردد. هنگامی که او می رسد، او خیره به دیدن بلیک و پاتریشیا با هم! هنگامی که مدیسون به دنبال پاسخ می رود، متوجه می شود که این تعطیلات چیزی به نظر نمی رسد و در واقع او در توطئه ای تاریک قرار دارد که شامل پدر مرحومش می شود.