پدر متنفذ که عقیده دارد فرزند آدم با شخصیت و خانوادهدار شریف و زاده آدم بدنهاد و دزد، دزد بار میآید، در جریان حوادثی دختر خود را گم میکند و پس از سالها او را به جرم دزدی و قتل در دادگاه، خودش محاکمه کرده و محکوکش میسازد. ولی وقتی درمییابد که دختر فرزند خودش است از او تقاضای بخشش میکند، ولی دختر تقاضای او را نمیپذیرد و با قولی که به جوان مورد علاقهاش داده به زندان میرود و منتظر اتمام دوران محکومیتش میماند تا با او ازدواج کند.