در مواجهه با یک پدر که روزه می گیرد، زنانی که قبلا عادت عادی ازدواج را گذرانده اند تلاش می کنند تا زمانیکه شریک زندگی خود را پیدا کنند. او فکر می کند که او این کار را انجام می دهد زیرا نمی خواهد پدرش برای رفتن به قبرش پر از نگرانی و پشیمانی در مورد او باشد. به نظر می رسد دلیل واقعی او برای شوهر این است که او در حال رشد است و همچنین می اندیشد که یک روز او نیز باید با خجالت و تنهایی بودن پیر شدن و تنها زندگی با پدرش زندگی کند. با این وجود، همانطور که او در رختخواب فلج می شود، روح پدرش آزاد است. او تمام عمر خود را به عنوان یک کارگر راه آهن کار کرد. در حالی که روحیه جالبی از حرفه ای بودن که او به کار خود نزدیک می شد، توسط دیگران به عنوان نوعی عزت نفس افسانه ای در نظر گرفته می شد، در لحظه مرگ او مخاطب احتمالا همان دخترش را احساس می کرد و به سختی می خندید صبر او بیشتر است.