"حبیب" در شب ازدواجش با "مریم" آگاه میشود که "گلی" خواهر گمشدهاش با گروهی دورهگرد به سرپرستی "قاسم" وارد شهر شده است. حبیب، گلی را که کارش به بدنامی کشیده شده با خود به خانه درویشی برده و در آنجا تحصن اختیار میکند. خانواده مریم به گمان اینکه او با فاحشهای گریخته، بشدت خشمناک میشوند. در همین زمان قاسم در تعقیب حبیب او را یافته و در یک درگیری خشونتآمیز، حبیب را به قتل میرساند. خانواده مریم متهم به این قتل میشوند اما بزودی پلیس حقیقت امر را آشکار میکند و از این پس تنها یک خاطره از فداکاری حبیب باقی میماند.