دختر کوچک یک کولی دوره گرد گم میشود.دختر را خانوادهی متمولی پیدا کرده و بزرگش میکنند.سالها بعد مرد کولی که همه جا را در جستجوی دخترش زیرپا گذارده گذارش به مرد محله و خانهی مرد متمولی می افتد که دخترش نزد آنها بزرگ شده است.کولی دختر خود را میشناسد و هیجان زده قصد شناساندن خود را دارد که مرد متمول از او میخواهد به خاطر سعادت دخترش از این کار صرف نظر کند.پدر گریان از نزد دخترش دور میشود و دختر بعدها همیشه مرد کولی را به یاد میآورد.