در روزهای آخر سلطنت پهلوی، همه درباریان و وابستگان حکومت قصد فرار از مملکت را دارند و نیروهای ساواک نیز درصدد سرکوب مردم و انقلابیون هستند. پسر آقای دوشانتپه برخلاف پدرش که از وابستگان دربار است به انقلابیون پیوسته در حالیکه پدرش و دیگر مقامات دربار که خود را جان نثار سلطنت پهلوی میدانند مدام در جلسات سیاسی شرکت میکنند و زنی بهنام لیلی که همسر یکی از این درباریان است نیز از اعضای مهم این جلسات است. بالاخره انقلاب پیروز میشود و در حالیکه مردم در حال جشن گرفتن هستند ضدانقلابیون از کشور میگریزند