جوان بیکاری در جریان حادثه ای پسر کدخدای دهکده را از مرگ نجات میدهد و با خواهر وی آشنا می شود.پسر و دختر به زودی شیفتهی یکدیگر میشوند.پسر جوان در مدت اقامتش خانوادهی دختر را یاری میدهد و سرانجام پس از بهبودی پسر کدخدا آنجا را ترک می کند.اما کدخدا دخترش را که شیفتهی پسر جوان است دنبال او میفرستد و بدین ترتب دو دلداده باهم زندگی مشترکی را آغاز میکنند