پسرکی روستایی که به فوتبال علاقمند است آرزو دارد برای دیدن یک مسابقهی مهم فوتبال خود را به تهران برساند. او برای رسیدن به این هدف مشکلات و مسایلی دارد که با یاری یکی از دوستان خود، بر آنها فائق آمده و خود را به تهران و استادیوم مسابقهی فوتبال میرساند. استادیوم هنوز خالی است و پسرک خسته. بنابراین کمی میخوابد تا مسابقه آغاز شود. اما وقتی از خواب بیدار میشود که مسابقه به پایان رسیده و تماشاگران استادیوم را ترک کردهاند.