مردی رهگذر از کنار مدرسه ای چادری در منطقه ای ایلیاتی و زیبا رد می شود. او داخل کلاس می شود و در مورد کلاس، دانش آموزانشان و آموخته هایشان سؤال هایی می کند، معلم و بچه ها جواب می دهند. معلم تصور می کند که مرد بازرس است و از طرف اداره آموزش و پرورش آمده به همین علت توضیحات مفصلی راجع به مدرسه می دهد. از جمله این که روزی باد شدیدی مدرسه، یعنی همان چادر را با خود می برد.