پیرمردی همراه پسرش به جبهه می رود و مسوولیت آب رسانی به رزمندگان را به عهده می گیرد در شب حمله، با نارنجک به سمت پایگاه عراقیها می رود و اسیر می شود پیرمرد آرزو ی خود را که دوست داشته شهید شود یا به کربلا برود را در جمع فرماندهان عراقی عنوان می کند و یکی از عراقیها آن را با گلوله به شهادت می رساند