Marsha Mitchell در مسیر کار به نیویورک تصمیم می گیرد تا در کمتر از 24 ساعت در شهر آمریکای جنوبی Rock Point توقف کند تا به خواهرش، لوسی رایس، که او در دو سال گذشته دیده نمی شود، ملاقات کند و شوهر لوسی را ملاقات کند. هانک بریس، برای اولین بار. پس از رسیدن به راک پوینت، مارشا شاهد کشتن کلاکس کلاانی است که او بعدا می آموزد والتر آدامز، یکی از خبرنگاران شهر است که قرار بود در مورد کلان بنویسد. مارشا حتی پس از اینکه هود خود را برداشت، حتی دو مرد را دید، اما مارشا را نمی دیدند. بعدا بعد از ورود به خانه لوسی، مارشا شوکه شده بود تا ببیند که هانک یکی از کلانمن هایی بود که قتل را مرتکب می شوند؛ او یک کلانسمن است که لوسی از آن آگاه نیست. مارشا تصمیم گرفت با هانک و لوسی در مورد چیزی که او دید دید. در همین حال، بورت رینی، دادستان شهرستان می داند که کلان قتل را مرتکب شده است، هرکسی در شهر آگاه است که کلان قتل را مرتکب شده است، اما راینی می داند که هیچ کس نخواهد آمد که کلان را به خاطر آنچه که می بینند خوب باشد. او همچنین آگاه است که مارشا در منطقه زمانی که قتل انجام شد و می خواهد با او صحبت کند و امیدوار است که بیگانه اجازه دهد او آزادانه صحبت کند، اگر او در واقع هر چیزی را ببینید. مارشا باید تصمیم بگیرد چه چیزی به رینی بگوید، به طور خاص با توجه به اینکه بهترین راه برای حفاظت از او و رفاه لوسی چیست، که شامل این واقعیت است که لوسی باردار نوزاد کودک هانک است.