نامدار، پسر حجره داری معروف در بروجرد است و پس از سالها از تهران به زادگاهش بازمیگردد و دلباخته دختری بهنام صنم میشود. صنم شرط ازدواجش این است که نامدار مانند پدرش دست به خیر باشد. پس از آن نامدار تشویق میشود با آدمهای شرور میجنگد حتی با حاکم درمیافتد. وی حتی به طرفداری از مشروطه خواهان دورۀ قاجار برای آزادی سید جمالالدین واعظ تلاش میکند. نامدار را به جرم مخالفت با حکومت زندانی میکنند و قرار میشود در میدان شهر اعدامش کنند، اما مردم او را فراری میدهند و صنم که از عشق زینت به نامدار با خبر است وی را همراه نامدار فراری میدهد.