امیرحسین سالهاست در شرکت دارویی همایون کار میکند، با جمشید پسر همایون رفاقت دارد و به آیدا دختر همایون علاقمند است. جمشید با یک سری سارق دارو شریک میشود و نقشه دزدی از کارگاه پدرش را میچیند، دزدان شرکت همایون را سرقت میکنند و امیرحسین زخمی میشود و پیکرش را به خارج از شهر منتقل میکنند. با پیگیریهای پلیس جمشید و همدستانش دستگیر شده و آیدا با استفاده از نشانههایی که در خواب میبیند جسم رها شده امیرحسین را یافته و به بیمارستان میبرد.