جیمز فرانسیس "زنجبیل" Coffey شانس پیدا کردن کار در بومی ایرلند و او را رویا، تصمیم می گیرد که محل برای پیدا کردن کار کانادا است. او با همسرش ورا و دختر 14 ساله، پائلی، به امید زندگی بهتر، به مونترال می رود. پس از شش ماه هیچ چیز تغییر نکرده و خانواده اش از محیط اطرافشان محروم هستند. کافي ها به نفع خود يک امر دارند: يک دوست غني به نام تام که زنجبیل را در یک روزنامه کار می کند. این یک رویا برای زنجبیل است که همیشه یک روزنامهنگار را تصور می کند و در انتظار یک گزارش رسمی و یک خط در روز اول خود است. ضربه به غرور او تقریبا بیش از حد برای او است هنگامی که او می یابد این کار به عنوان یک اصلاح کننده است، اما او آن را قبول می کند. این کار به اندازه کافی پرداخت نمی کند و زنجبیل مجبور است که به عنوان یک مرد تحویل داده برای یک سرویس شستشوی پوشیده از لباس دوم کار کند. درست زمانی که همه چیز خوب پیش می رود، خوک زدن گوشت خوک و بی اهمیت بودن خود اهمیت می دهد او را انتخاب های بدی می کند و زندگی اش دوباره شروع به حرکت می کند.