مردی نیکوکار و ثروتمند به نام «حاج رضا» به یکی از دوستانش که از پالایشگاه اخراج شده، کار و خانه میدهد. پس از فوت حاج رضا، پسرش «کاوه» نه تنها بر خلاف وصیت او عمل میکند، بلکه به تدریج، ثروت پدر را هم بر باد میدهد. سالها میگذرد و کاوه خود صاحب پسری میشود که او هم، فرزندی سربهراه نیست و اعمالش، «کاوه» را به یاد جوانیهای خود میاندازد. در انتها، کاوه که از مجموعِ وقایعِ پیشآمده، متأثر شده است، به وصیتِ «حاج رضا» عمل میکند.