عطیه، زن جوانی که شوهرش مفقودالاثر شده هنوز در انتظار بازگشت همسرش است. مردی بنام سالاری در محل کار عطیه به او میگوید که شوهرش دیگر هرگز باز نمیگردد. پس از مدتی عطیه برای شناسایی شوهرش به ستاد مفقودین میرود و در آنجا عکس سالاری را در میان شهدا میبیند و متوجه میشود سالاری سالها پیش شهید شده و در واقع روح او عطیه را از شهادت شوهرش با خبر کرده است