"رضا" و "نعمت" دوستان قدیمی "مسلم" به دعوت او که به لحاظ کهولت سنی قادر به اداره معدن سنگ خود نیست، به معدن او آمده و بزودی سرو وضعی به معدنش میدهند. نعمت که از سالها پیش قرار بوده با دخترعمهاش ازدواج کند، از رضا که عازم تهران است میخواهد که او را با خود به معدن بیاورد. رضا وقتی به دیدار دختر مورد نظر نعمت میرود درمییابد که او ازدواج کرده و دو فرزند نیز دارد. رضا دختر دیگری به نام "آفاق" را برای نعمت خواستگاری کرده و او را همراه خود به معدن میبرد و طی راه رضا و آفاق به هم علاقه پیدا میکنند و زمانی که به معدن میرسند؛ نعمت متوجه ماوقع شده و ترتیبی میدهد که آفاق و رضا با هم ازدواج کنند.