مادر (گه ير) سخت بيمار است. بدنش نحيف شده و قوايش تحليل رفته است. پسر (آنانيشنوف) عاشقانه از او پرستاري مي کند. به او غذا مي دهد، رو به روي خانه، روي نيمکت مي نشاندش، و کارت پستال هاي قديمي را با صداي بلند برايش مي خواند. آن دو کودکي پسر را به ياد مي آورند...