یک پسر مزاحم پدرش را با تراکتور مزرعه خود می کشد و بازوی او در این فرایند منهدم می شود. او به یک بیمارستان روانی منتقل شده است که او با یک قلاب برای جایگزینی دست خود از دست داده است و سال ها بعد او از پناهندگی آزاد شد. او به خانه باز می گردد تا مادرش مجددا ازدواج کند، و او را به یک قحطی قهرمان تبدیل می کند.