ایرج که همراه همسرش نرگس و تنها پسرشان آرش در خانهای اجارهای زندگی میکند، نامهای دریافت میکند که در آن بچه ای بیمار از او کمک خواسته است. ایرج این نامه را شوخی تلقی میکند و همراه دایی (برادر همسرش) با اتومبیلش به طرف شمال حرکت می کند و زمانی که از یک تونل میگذرند خود را در فضایی غریب و روبروی کلبهای مییابند و برای فرار از باران شدید به درون کلبه میروند که کسی در آن نیست ولی مدتی بعد…