دو دوست قدیمی که حالا تاجرهای معتبری در تهران و بمبئی هستند،پس از سالها قرار است یکدیگر را ملاقات کنند.تاجر اهل بمبئی خبر داده است که می خواهد دختر زیباروی تاجر تهرانی را برای پسر دست و پا چلفتی اش "منصور" خواستگاری کند پدر آزاده راضی به این امر است اما دختر شیفتهی "امیر" است که امتیازات مورد نظر تاجر تهرانی را ندارد.با این حال امیر و دوستش با تمهیداتی کوشش می کنند که مانع ازدواج منصور با آزاده شوند و توفیقی به دست نمیآورند.با خرابکاریهایی که منصور مرتکب میشود، تاجر تهرانی به این نتیجه میرسد که آزاده و امیر باهم ازدواج کنند و تاجر مقیم هند هم چاره ای جز بازگشت به بمبئی ندارد