دختر جوانی بنام آنیک نیاز شدید به پیوند قلب دارد. او به همراه پزشکش به بیمارستانی میروند که پسر جوانی بنام امیر که در شب ازدواجش طی نزاعی دچار مرگ مغزی شده را به آنجا آوردهاند. از آنجا که خانواده امیر وی را زنده میپندارند تلاشهای دکتر برای راضی کردن آنها به پیوند به نتیجه نمیرسد. همزمان پدر دختری بنام معصومه که او نیز به قلب نیاز دارد ولی مانند آنیک وضعیتش حاد نیست سعی میکند با پرداخت پول به خانواده امیر آنها را راضی کند که او نیز موفق نمیشود. آنیک که خود را به زحمت به خانه امیر رسانده دچار ناراحتی می شود و اعضای خانواده امیر او را به بیمارستان می رسانند. در بیمارستان مادر آنیک نیز به دخترش می پیوندد و آن دو بار دیگر به سراغ خانواده امیر می روند و سرانجام موفق می شوند رضایت پدر و مادر امیر را جلب کنند. خانواده امیر پس از مراسم خاکسپاری پسر جوانشان با دسته گل به سراغ آنیک که عملش با موفقیت انجام شده میروند.