"ذوالفقار" قصد ازدواج با "زینت" را دارد. "حیدر" برادر زینت در حادثهای زندانی میشود و نامزدش مریم را به او میسپارد. در اینحال پدر مریم قصد میکند که او را به ازدواج جوانی به نام "فرهاد" دربیاورد ولی مریم که راضی به این وصلت نیست گریخته و در خانه ذوالفقار مخفی میشود. ذوالفقار برای جلوگیری از شایعات ظاهراٌ با مریم ازدواج میکند. حیدر سرانجام از زندان آزاد میشود و شایعات مختلف را میشنود و قصد قتل ذوالفقار را میکند. ولی پس از یک سلسله ماجرا سرانجام حیدر حقیقت را درمییابد و اینبار مطمئنتر دوستیاش را با ذوالفقار ادامه میدهد.