سالهای قبل از 1320 است وآتاتورک در ترکیه سرشماری انجام داده،رضاخان هم تصمیم میگیرد همین کار را در ایران انجام دهد.برای آنکه سرشماری دقیق صورت گیرد هیچ کس نباید از خانهاش خارج شود. تعدادی از نظمیهچیها از این فرصت استفاده کرده و دست به سرقت از یک جواهر فروشی میزنند اما یکی از جواهرات سرقتی مربوط به دختری از نزدیکان خان مظفر است و نظمیهچیها تحت فشار خان مجبور میشوند آنرا به او باز گردانند اما نمیدانند که جواهر خان مظفر دست چه کسی است.پس از کش و قوسهای فراوان مفتش شش انگشتی که از ماموران ارشد نظمیه است آنرا یافته و به خان میدهد.خان مظفر به سبب رضایت خاطری که از کار مفتش شش انگشتی داشته کاری دیگر به او میسپارد یعنی یافتن رضا کاتب که خان میخواهد هم از خطاطی او استفاده کند و هم او را به سبب آنچه که میداند و نباید که میدانست بکشد. رضا کاتب تصمیم میگیرد خان را که او را عامل بدبختی ایرانیان میداند به قتل برساند اما خان از این تصمیم او آگاه میشود.در نهایت خان که نمیخواهد کسی از اسرارش آگاه باشد هم مفتش و هم رضا کاتب را میکشد و فیلم تمام میشود.