مردم روستای «تنگک»، ناخدا «علو» را مسبب مرگ گروهی از صیادان میدانند و علیه او برمیخیزند. ناخدا و خانوادهاش زخم خورده و آزرده مجبور به ترک «تنگک» میشوند. پس از مرگ ناخدا، پسر نوجوانش، «بشیرو» مصمم است برای ابراز وجود و اثبات لیاقت خود به «تنگک» برگردد. او به بهانهی آوردن گهوارهی حضرت علیاصغر (ع) برای مراسم عاشورا عازم زادگاه خود میشود و سفری پرمخاطره را آغاز میکند...