"مریم" وقتی با "احمد" آشنا میشود گمانش اینست که او_ مهران_ پسر "بزرگنیا" مالک سرشناس آن ناحیه است. احمئ که از مریم خوشش آمده ترجیح میدهد، همچنان مهران باقی بماند ولی وقتی علائق بین آندو بیشتر میشود، احمد هویت واقعی خود را فاش میکند. مریم افسرده او را ترک میکند. چندی بعد مریم وقتی با مهران واقعی آشنا میشود او را جوانی هوسباز و فریبکار میبیند و پی میبرد که احمد را واقعاٌ دوست دارد و به همین جهت پیش او بازمیگردد.