خسرو، صاحب یک شرکت تجاری، فرزندی ندارد و از آنجا که صاحب فرزندی نمیشود؛ اقدس اسکندری که همسرش فوت کرده و پسری بهنام کیانوش دارد ازدواج میکند. خسرو شخص بیاعتقادی است و میخواهد کیانوش را به امارات بفرستد تا شغل او را ادامه دهد ولی اقدس مخالف است. بعد از لغو پرواز، خسرو در راه برگشت به خانه توسط راننده تاکسی مسموم و در بیابان رها میشود. خسرو آن شب نشانههایی از وجود خدا را حس میکند و بعد از نجاتش، توبه میکند