سال 1959. «اينگمار يوهانسون» (گلانسليوس) در آستانه ي بلوغ قرار دارد و مادرش (ليدن) مريض و پدرش در سفر است. او را مي فرستند تا مدتي را نزد «عمو گونار» (وون برومسن) بگذارند، اما آن جا احساس بيگانگي مي کند و دوري از سگش را تاب نمي آورد. با اين حال آرام آرام به محيط خو مي کند...