دامون قنبرزاده: درمیشیان شخصیت اصلی داستانش، یعنی نوید را با بیماری ضعف اعصاب به تصویر کشیده تا اینگونه بیش از پیش بتواند فریاد و حرصش را به گوش بقیه برساند. نوید دوست دارد حقش را بگیرد، دوست دارد مشت بزند در دهان آدمهای زبان نفهم، آدمهای دزد، آدمهای تازه به دوران رسیده و آدمهای ظاهر به صلاح دیو سیرت.
دامون قنبرزاده: فیلم به جز فیلمبرداری مسعود سلامی و نماهایی چشمگیر با تم خاکستری، هیچچیز دیگری ندارد تا با تکیه به آن بتوان گفت با فیلم خوبی طرف هستیم. داستان لاغر و ضعیف فیلم با ریتمی کند و خستهکننده، تا به انتها برسد، دل آدم را آشوب میکند و شاید تنها از این جهت بتوان به آن واژهی «دلی» را نسبت داد!
دامون قنبرزاده: به هر حال اولین فیلم مدیری، آبرومند وشستهرفته است. صحنههای خوبی دارد و بامزه است. او با حساسیت یک هنرمند، به گوشه و کنار جامعه سرک میکشد و مشکلها را میبیند و به زبان طنز بازگویشان میکند.
دامون قنبرزاده: خلاصه سوروسات فیلم برای سرگرم کردن مخاطب به راه است و این را میشود از فروش آن هم بهراحتی فهمید اما همانطور که شرح رفت، این از همان مهمانیهاییست که در نهایت فقط بامزهبازیهای گرداننده مجلس در یاد آدم میماند و بس.
دامون قنبرزاده: کارگردان برای بازسازی هر چه طبیعیتر روزهای پیش از انقلاب، از خانمهای بدون روسری استفاده کرده است و همین مساله باعث شد کل ممکلت در شوک عظیمی فرو برود.
دامون قنبرزاده: از شوخیهای سطحِ پایینِ فیلم که بگذریم، موبایلِ رئیس جمهور، بهانهی خوبی به دستِ سازندگانِ اثر داده که تا جایی که دلشان میخواهد شعار بدهند و نقد اجتماعی بکنند.
دامون قنبرزاده: پس میتوانیم از دیدن صحنههایی مثل تعقیب و گریز در سالن سینما، لذت ببریم. میتوانیم از صحنهی قتل ضیا معمار، پشت چراغ قرمز و آن شیوهی موجز پرداخت کارگردان برای نشان دادن مرگ او لذت ببریم.
دامون قنبرزاده: اگر دیوید فینچر در « دختری که رفت/ دختر گمشده » نوکِ پیکانِ انتقادش به رسانه ها را در لفافی از داستانی هیچکاکی به خورد مخاطب می دهد، گیلروی در...
دامون قنبرزاده: کشتن اژدها در این شهر به معنی همه چیز است. همه از اژدها وحشت دارند. همه متنفر هستند از این غول های ترسناکی که تمام آذوقه شهر را به سرقت...
دامون قنبرزاده: همانطور که یکی از شخصیت های داستان می گوید: (( آواز خواندن یعنی ابراز شادمانیِ روح )) و آخرین اثر برادران کوئن، با آن موسیقی های زیبا و اجرای فوق...
دامون قنبرزاده: باز هم یک جهان کنترل شده از بالا، مردمانی که تحت سلطه هستند و یک قهرمانِ ترجیحاً مونث که بر ضد سیستمِ تحت سلطه ی ستمگر، برمی آشوبد و کاخشان...
دامون قنبرزاده: کلیدی ترین قسمت داستان جایی ست که نیکی بعد از آن آسیب دیدگی وحشتناک در میدان مسابقه و سوختگی شش ها و صورتش، با عزم و اراده ای سیری ناپذیر،...
دامون قنبرزاده: صحنه ی آغازینِ فیلم، جایی که مردی روی اسبِ سفید نشسته و در میانِ کارزارِ پُر از گِل و لای و اثراتِ ویرانیِ جنگ حرکت می کند، شروعِ خوبی ست...
دامون قنبرزاده: فاجعه ی مرکزی داستان، آنقدر خفقان آور و قدرتمند است که بی گمان شوکه خواهیم شد و البته در این عکس العمل، علاوه بر درام قدرتمند خودِ داستان، بازی ها،...
دامون قنبرزاده: موقعیت عجیب و غریبی که لوئیس در آن گیر می کند، از آن موقعیت های طعنه آمیزی ست که همزمان هم می توانند کمدی باشند و هم تراژیک. تصور کنید...
دامون قنبرزاده: در وحشت حاکم بر آشویتس سال ۱۹۴۴، یک زندانی مجبور میشود اجساد همنوعانش را بسوزاند. او در جریان این کار با جسم پسری مواجه میشود که انگار پسر خود اوست.