دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی نزدیک‌تر (1393)

(صابر ابر): دیروز که توو اون رستوران بینِ راهیه بودیم، تو یه جوک گفتی... بعد اون قدر خندیدی که غذا ریخت رو آستینت... بعد رفتی دستات، آستینتو بشوری، یه دو سه دیقه طول کشید... من توو همه‌ی اون دو سه دیقه، به پالتوت! به کیفت، به قاشقت که اون جوری کنارِ بشقابت گذاشته بودی، به عروسک جا سوئیچی‌ت! حتی به هوای نفست که اونجا رو پر کرده بود فکر میکردم... بعد احساس کردم تو اولین آدمی هستی که انقد بهم نزدیکه... انقدر راحت زندگی میکنه! انقدر راحت میخنده! حرف میزنه، میخنده... برای همین نمیخواستم دیگه به این دروغ ادامه بدم...