دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی هامون (1368)

(عزت‌الله انتظامی): تقصیر خودته... گرفتاری تو میدونی چیه؟ گول طبقه بالا رو خوردی دانشمند هوشمند... گول بورژوازی پول‌پرست فاسد رو خوردی، میخواستی پولدار شی خودتو فروختی...
(عزت‌الله انتظامی): برای باباش (مهشید) پولش مهم‌تر بود... واسه همینم غضب کرد یه پاپاسی بهتون نداد... انداختتون بیرون... حالا هم همه‌ چی تموم شده دیگه... تو هم مثه اونای دیگه یه زن خوشگل گرفتی... حالا دیگه نمیخوادت... میخواستی یه عنترشو بگیری!
گرفتاری تو میدونی چیه؟ گول طبقه بالا رو خوردی دانشمند هوشمند... گول بورژوازی پول‌پرست فاسد رو خوردی، میخواستی پولدار شی خودتو فروختی...

(خسرو شکیبایی): فکرشو بکن یهو بعد از هفت‌، هشت سال زندگی زناشویی، یهو تالاپ، عشق به نفرت تبدیل میشه!
(خسرو شکیبایی): تو میخوای من اونی باشم که واقعا تو میخوای من باشم؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای، پس دیگه من، من نیستم... یعنی من خودم نیستم!
(خسرو شکیبایی): انسان از آن چیزی که بسیار دوست می‌دارد، خود را جدا می‌سازد... در اوج تمنا نمی‌خواهد... دوست می‌دارد اما در عین حال می‌خواهد که متنفر باشد... امیدوار است، اما امیدوار است که امیدوار نباشد... همواره به یاد می‌آورد اما می‌خواهد که فراموش کند...
(خسرو شکیبایی): آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من طلاق نمی دم...