- منظوم
- فیلم ها
- فیلم سینمایی بمب؛ یک عاشقانه (1396)
- دیالوگ های بمب؛ یک عاشقانه (1396)
دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی بمب؛ یک عاشقانه (1396)
یه جاهایی هست که نباید بهش وارد شد وگرنه دو تا آدم دو روزم نمیتونن با هم زندگی کنن...
قیافتو، صداتو، همین آرایش ناشیانهی قشنگی که کردی رو دوست دارم!
- مگه نگفتم اینجا بنویس مرگ بر صدام؟
- آقا صدام یزید کافر جا نمیشد
- این پشت بنویس
-اینجا مرگ بر اسرائیله
- خوب رو دیوار دستشویی بنویس
- اونجا مرگ بر انگلیسه، اونورتر فرانسه، اونورتر منافق
- من نمیدونم میخوام هرکی میاد تو مرگ بر آمریکا و مرگ بر صدام بخوره تو صورتش!!
- آقا صدام یزید کافر جا نمیشد
- این پشت بنویس
-اینجا مرگ بر اسرائیله
- خوب رو دیوار دستشویی بنویس
- اونجا مرگ بر انگلیسه، اونورتر فرانسه، اونورتر منافق
- من نمیدونم میخوام هرکی میاد تو مرگ بر آمریکا و مرگ بر صدام بخوره تو صورتش!!
(لیلا حاتمی): آدما باید با هم حرف بزنن تا مشکلشون حل بشه !
دنیا قشنگ تر میشه وقتی آدما عاشق میشن
تاریکی رو دوست دارم..
تو تاریکی راحتتر میشه حرف زد.
راحتتر میشه بغض کرد.
راحتتر میشه زیرچشمی نگاش کرد.
تو تاریکی آدم راحتتر عاشق میشه.
تو تاریکی زیرزمین، تاریکی پسکوچهها، تو تاریکی سالنهای سینما...
تو تاریکی راحتتر میشه حرف زد.
راحتتر میشه بغض کرد.
راحتتر میشه زیرچشمی نگاش کرد.
تو تاریکی آدم راحتتر عاشق میشه.
تو تاریکی زیرزمین، تاریکی پسکوچهها، تو تاریکی سالنهای سینما...
من جنگو دوس دارم! آژیر قرمزو دوس دارم! موشک بارانو دوس دارم!
... اضافی رو وقتی خوردی که از جبهه فرار کردی!
به حرفات خیلی فکر کردم! عمل هم چشم! میکنم!
تو «ملموسترین»، چیزی هستی که منو یاد برادرت میندازه!
خوشحال بودن بلدی میخواد که لابد شما بلد نیستید
در بحبوحهی جنگ ایران و عراق در سال۱۳۶۷، تهران بیوقفه بمباران میشد. عشق، محبت، امید، زندگی و ترس از مرگ را در روزهای پر اضطراب آن زمان برای مردمی که درگیرجنگ بودند از بین میبرد. اغلب عشق به سختی درک میشود اما مرگ واقعیتی است ترسناک. "بمب؛ یک داستان عاشقانه" نشان میدهد که عشق و امید چطورحتی در مواجهه با تاریکی مرگ، راهشان را پیدا میکنند. روایت انسانهایی است که هیچگاه فرصت عاشق شدن و به دلخواه خود زندگی کردن را نداشته و تنها برای لقمه نانی به سختی کار کردهاند. این فیلم روایت انسانهایی است که در استبداد زمان و مکان به دام افتادهاند اما گویی که آرزوهای برباد رفتهی آنها همچنان گریبانگیر ما است. گویی با تمام آن آرزوها از دوردستها آمدهاند و به انتظار هستند که داستانشان روایت شود، یا شاید کسی دوباره آن را زندگی کند: داستانی از عشقی انسانی و ساده.