- منظوم
- فیلم ها
- فیلم سینمایی من دیه گو مارادونا هستم (1393)
- دیالوگ های من دیه گو مارادونا هستم (1393)
دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی من دیه گو مارادونا هستم (1393)
(هومن سیدی): اینقدر دوست دارم این موشای کثیف کوچولویی که همینجوری میان توی زندگی آدمو گردنشونو بگیرم فشار بدم... اونوقته که همهی صداقت کودکیشون برمیگرده... بعد بگم ببین چقدر دروغ نگفتن خوبه ...
(هومن سیدی): آخه مگه میشه یه نفر بدونه نباید یه حرفی رو یه موقع بزنه بعد، دقیقا اون حرف رو برداره بیاره همون موقع که نباید بزنه، بزنه؟!!
تو میدونی من از چیه مارادونا خوشم میآد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی میکرد با همه وجودش بازی میکرد، پرواز میکرد، بازی نمیکرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین میریخت جلوش د بکش همه چیزو تا تهش میرفت، خودشو لوس نمیکرد... همهاش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمیتونست مرزشونو تشخیص بده.