دیالوگ های ماندگار سریال تلویزیونی هزار دستان (1366)

ابوالفتح (علی نصیریان): ابوالفتح: رضا! وقتی مردهای همسایه آن‌قدر دیر به خانه می‌رَن تا طفل‌ها بخوابند که نان از دستِ خالی پدر نخواهند، چه جای عشرت؟
رضا تفنگچی - خوشنویس (جمشید مشایخی): رضا تفنگچی - خوشنویس: ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاق‌خانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان می‌رسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی ست، از این دست ساز، کوه کوچک!
باقر میرزا (جهانگیر فروهر): بازجویی از عاشق.....
میرزا باقر : اسم ؟
مشتری :اوس هاشم.
میرزا باقر : اهل کجایی؟
مشتری : اهل دل....!
میرزا باقر : کسب وکارت چیه؟
مشتری : پدر عاشقی بسوزه ، خاکستر نشینم ....
میرزا باقر : موقع سوء قصد کجا بودی؟
مشتری : یاد یار ، خواب خوش .....
باقر میرزا (جهانگیر فروهر): باقر میرزا: جماعت خواب، اجتماع خواب زده. جامعهٔ چرتی!!!
فرق میان قاتل و شاهد این است که قاتل شاهد جنایت هم هست. اما شاهد قاتل نیست.
البته خواجهٔ شیراز میگه: شاهده که کمر به قتل آدمی بسته، این قول حافظ ماست.
البته عرفای شما تعبیر دیگری از شاهدی دیگر دارند! پس فرق بسیاره بین شاهد و شاهد...
خان مظفر (عزت‌الله انتظامی): خان مظفر: خواب بعد از ظهر –برزخ شب و روز-نزاع خیر و شر –با این تفاوت که در میانه روز بعضی‌ها خیرشون خسته میشه بعضی‌ها شر-من که شرورتر برخاستم.
رضا تفنگچی - خوشنویس (جمشید مشایخی): رضا تفنگچی - خوشنویس: آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟ خون می‌طلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گرانقدرتری خوشنویس یا تفنگچی؟
ابوالفتح (علی نصیریان): ابوالفتح: بی‌قراری‌شان مردها نیست. بشور این کف احساسات رو از تنت رضا! صلابت آب رودخانه گرچه به لطف گرمابه نیست. اما تن‌های مقاوم در آب رود آبدیده می شوند نه خزینه حمام. هیچ کس از دلی که غنج می‌زند توقع پردلی ندارد. تا وقتی آوای سر خوشان امان از این دل باشد مردمان دسته دسته از قی و استفراغ می‌میرند و خم به ابروی صاحب دلی نمی‌آید.
آقا سید ابراهیم (عطاءالله زاهد): آقا سید ابراهیم: گرچه در این بیست سال دیکتاتوری تمیز حق از باطل بدون شک برای بعضی از عقلاهم میسر نیست ولی خارج از دایره عقل در خط عشق خدا شوری در سرشت آدم دمیده به نور زودتر جلب میشه تا به ظلمت.
رضا تفنگچی - خوشنویس (جمشید مشایخی): رضا تفنگچی - خوشنویس: ابراهیم و اسماعیل، هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن، که وقت وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، و جوهر این دفتر، خون اسماعیل است، پسری که نداریم، دریغ که گوسفندی از غیب نرسید برای ذبح، قلم نی، از نیستان می‌رسید نی در کفم روان، نی خود نفیر داشت نفس از من بود نه نغمه.
قمر بانو (شهلا میربختیار): قمر بانو: شکر خدا همه چیز خوردین. شما هیچ چیز نخورده نیستین مرد باید چشم و دل سیر باشه.
خان مظفر (عزت‌الله انتظامی): خان مظفر: بر خلاف نظر شما این ملت ظاهرا سر به اطاعتند در خانه خود هر کس خدایی ست و ولایتی ساخته باب طبع. باطنا این مردم هیچوقت زیر بار زور نرفتن و اعتقادات و عواطف خودشون رو در حوادث تاریخی بیشمار حفظ کردند.
باقر میرزا (جهانگیر فروهر): باقر میرزا: حرف و سخن نشخوار آدمیزاده. دهن آدم زنده به علامت حیات دائم باید بجنبه یا با خوردنی یا با حرف مفت به هر حال ضرر درد دل کمتره تا تنقلات درد دل آور بگید از همون خاطرات شیرین کودکی.
خان مظفر (عزت‌الله انتظامی): خان مظفر: و ما مسافران سمجی هستیم که به این زودی‌ها قصد ترک هتل را نداریم در هتل همه با هم مهربانند. چون همه میهمانند حتی این وضع در مورد منم که مقیم دائم هستم رعایت میشه. جالبه برای ما پیرها جالبه زندگی عادی روزانه رو با شور و هیجانات مسافران از راه رسیده و یا در حال رفتن مطبوع کنیم.
خان مظفر (عزت‌الله انتظامی): خان مظفر: ادامه بدید بازی مختص کودکان نیست بازی علائم تمنیات باطنه که در واقیت امکان وقوع آن نیست. سرعتی که دست شما تعیین می‌کنه از قوه برق ساخته نیست فقط هنر دسته. شما به تقدیر و بخت بی‌اطلاعین مایلین خود سرنوشت ساز خود باشید شما استطاعت اینو دارید که پروانه‌های دست آموز زیادی داشته باشید.