یک ویلونیست در یک ارکستر لهستانی والیتی، که شوهرش این گروه است، در دیدار از ایالات متحده با سرشناس سیمفونی معروف جهان شناخته می شود. همانطور که معلوم شد او یک بار در عشق با مادر ویولونیست بود. هادی، یک هیپوچوندری کمی ناپایدار، به لهستان می رود تا ارکستر استان را رهبری کند. او همچنین تلاش می کند که عشق عاشقانه قدیمی را با استفاده از ویولونیست به عنوان یک جایگزین مادرش احیا کند. شوهرش از نظر هجی به دلایل شخصی و حرفه ای رنجیده است.