متین ، علی و فیاض سه تا برادر و خواهرن که در یه محله معمولی بزرگ شدن و مجبور به زندگی با خونوادشون هستن . مهندس بازنشسته تاحسین که یه طرفدار دوآتیشه تیم بشیکتاشه برای اینکه ۳ گانه افسانه ای رو تا آخر عمرش زنده نگه داره ۳ تا بچه به دنیا میاره . وقتی سومی دختر به دنیا میاد اسمش رو میزاره فیاض … تاحسین در هر تابستون علی و متین رو با این جمله : (اگه درس نمیخونی حداقل تو دستت انگشتری از طلا باشه) تهدید میکنه و اونارو مخفیانه در مغازه لوله کشی و تاسیسات مشغول به کار میکنه . وقتی علی و متین یه مقدار کار لوله کشی رو انجام میدن عملا درس خوندن رو ول میکنن و تصمیم میگیرن که یه لوله کش بشن . فیاض هم که در تابستون کار نمیکنه به جاش درس میخونه و در حال حاضر تنها نون آور خونه است . علی و متین قطره ای پول هم درآمد ندارن برای خونه ولی با این جمله که : (برای دنیا آشتی و صلح و صفا خواهد آورد) به یه اختراعی که ادعاشونو دارن دست میزنن . این اختراع رو که کسی جدی نمیگیره ولی با گذشت زمان وقتی میبینن که واقعا به کار میاد ، وضعیت به کلی تغییر میکنه ...