جورج وبرر، آهنگساز و مشهور چهل و دو ساله، در جریان بحران میان مدت زندگی می کند. او به طور جدی دوست دارد سمنتا تیلور، بازیگر / سینمای سیزده ساله، که دوست دارد، هرچند او معتقد است که ارتباطشان فکری بیش از آن است که عاطفی است. او، به نوبه خود، او را دوست دارد، با وجود اینکه به سختی تحمل رفتار اغلب نوزاد خود را. این رفتار شامل جاسوسی در برخورد های جنسی همسایه با مجموعه ای گسترده از زنان، این جاسوسی که همسایه می داند، همانطور که او خود را انجام می دهد. جورج یک روزه رانندگی می کند که یک زن جوان است که او معتقد است زیباترین موجودی است که او تا به حال دیده است - "یازده" در مقیاس ده، ده ها که او معتقد بود وجود دارد قبل از او. فراتر از این واقعیت است که او احتمالا نیمی از سن خود را دارد، مشکل با جنجالی جورج این است که او فقط به عروسی خود را. رابطه جورج و سام، با یک استدلال روبرو می شود که توسط یک سری سوء تفاهم ها تشدید می شود. به همین ترتیب، جورج تصمیم می گیرد زن از رویاهای خود را با تمام انرژی خود دنبال کند. او می داند نام او جنی مایلز است، در حال حاضر ازدواج جنی هانلی، و او قادر به دنبال او را به یک مجتمع مکزیک جایی که او و شوهرش دیوید هانیلی ماه عسل هستند. در جستجوی جنی، برخورد او با یک خانم تناسلی به نام مری لوئیس که در محل استراحت استراحت می کند، و بحث های او با اشعار هیو او در رابطه با رابطه او با شوهر یار او بسیار جوانتر لری، جورج ممکن است به تصویر واضح تر از آنچه او در مکزیک کار می کند و اینکه چگونه واقعا در مورد سام احساس می شود.