جواني هجده ساله به نام «برايان» (کوربت) به ياد مي آورد که در سال 1981، در هشت سالگي در باراني سيل آسا از هوش رفته و پنج ساعت بعد در زيرزمين خانه شان چشم باز کرده است. او با ديدن عکسي به ياد دوران هم بازي بودنش با پسر بچه اي به نام «نيل» مي افتد و با او تماس مي گيرد و به اين ترتيب سرانجام در مي يابد که در سال 1981 چه اتفاقي براي او و «نيل» رخ داده است...