دونالد در خاطرات خود و روایت (در صدای نسبتا پیچیده) در مورد عاشقانهش با دیزی نوشتن می کند. او توانست او را به رابطه ای نزدیک کند که در آن آنها بهتر می دانستند و دونالد با خانواده دیزی آشنا شد. در نهایت، دونالد تصمیم می گیرد با دیزی ازدواج کند، اما زمانی که او منتظر او است، می تواند این سوال را مطرح کند، او خواب می بیند و چشم انداز کابوس از آنچه که از زندگی زناشویی شبیه است (از جمله چیزهایی که او مجبور خواهد شد تمام کارها را انجام دهد کار خانه و خدمت به یک استخوان سوزانده شده برای شام). نیازی به گفتن نیست که وقتی از خواب بیدار می شود، ازدواج نامشروع می شود.