یک مهندس جوان به خانه برگشت، که چند سال پیش از آن رفته بود. خانه در حال فروپاشی است، عمارت قدیمی که در آن پدرش هنوز هم کار می کند، ودکا را غیر قانونی تقطیر می کند، که بیشتر او خود را می بخشد. او الکل و ناراضی است خواهر او مبهوت و ناراحت است، تلاش خودکشی کرده است. عمه او خسته و ترش است. هدف آنها برای آوردن او این است که بر روی همدردی های خود بازی کند و در نهایت اقامت داشته باشد تا او را کار کند و از آنها مراقبت کند. او امتناع می ورزد و به شهر باز می گردد.