«اکبر طوفان» که خانوادهاش را در جریان جنگ تحمیلی از دست داده، بعد از مدتها گوشهگیری و افسردگی سرانجام خود را بازمییابد و ایامش را به کار (رانندهی تریلی است) و شرکت در مسابقات و حضور در پرورشگاه، بین کودکان بیسرپرست میگذراند. تا اینکه «پرویز» خبرچینی که با شهادت «اکبر» محکوم شده، از زندان آزاد میشود. او به قصد انتقامجویی، ابتدا سعی میکند تا «جهان» رقیب و مخالف «اکبر» را بر علیه «طوفان» بشوراند که موفق نمیشود و پس از اینکه در دستکاری تریلی «طوفان» نیز در تعمیرگاه توفیقی کسب نمیکند، خواهر او «لیلا» و فرزندش «حامد» را گروگان میگیرد. «اکبر» به تعقیب «پرویز» پرداخته و در تعقیب و گریز سخت، در درگیری شدیدی، او را مضروب و «لیلا» و «حامد» را آزاد میکند.