کلی، فاحشه ای که با تجربه تجربه شده است، توسط روانپزشکان به عنوان «بوسه برهنه» خوانده می شود، گذشته اش را ترک می کند و در شهر گرانتویل آرام می گیرد. او با Griff، کاپیتان پلیس شهر، ملاقات می کند، که او بعد از ظهر عاشقانه می گذرد. کلی به عنوان یک پرستار در یک بیمارستان برای کودکان معلول کار می کند. این کار به او کمک می کند حس حساس خود را در مراقبت و کمک به بیماران جوان خود پیدا کند. راه کلی به سوی خوشبختی، هنگامی که او شاهد رویداد تکان دهنده است، که نه تنها شادی او را تهدید می کند، بلکه سلامت روان او را نیز می کشد، پرتاب می شود.