ساندر خانا یتیم است و شیوه زندگی فقیرانه در هند زندگی می کند. او با Gopal Verma ثروتمند، تنها فرزند قاضی ورما، دوستانه است؛ و یک دختر ثروتمند به نام رادا، که دختر کاپیتان ارتش است. این سه نفر رشد می کنند و ساندر در عشق با رادا سقوط می کند اما او و والدینش او را رد می کنند. ساندر تصمیم می گیرد خود را اثبات کند که از آنها شایسته است و در نیروی هوایی هند ثبت نام کند، انجام پرواز خطرناک برای کمک به سربازان ارتش، ناپدید می شود، معتقد است که مرده است، اما دوباره سطوح عملا unscathed، و بازگشت به ازدواج با رادا . پس از ازدواج، زن و شوهر برای ماه عسل در رم، پاریس، لندن و سوئیس میروند. ساندر همچنین گوپال را دعوت می کند که اکنون مدعی است. یک روز قبل از رفتن به یک مهمانی، ساندر در حالی که یک نامه دوستانه به راداها توسط یک مرد ناشناخته نوشته شده بود، زندگی خود را به سمت بالا چرخاند. او با سوء ظن و نفرت پاره می شود و او را می کشاند و با رادا مواجه می شود تا نویسنده این نامه را بیابد و او را بکشد. زمانی که راداه روبرو می شود و پاسخی که او به ساندر ارائه می دهد، چه اتفاقی می افتد.