در مارسی، یک زن پس از تجاوز در کوچه، خودکشی می کند. در شب، برادرش جرارد در صحنه امیدوار است تا از آدم ربایی به دست آید. او با عاشق بلا زندگی می کند که او را نادیده می گیرد، یک برادر الکلی است که در مورد او دروغ می گوید، و پدرش که از مرگ دخترش مست بود، نادیده گرفته شده و همسرش را نادیده می گیرد. جرارد در یک نوار نشیمن، با هودنیست ثروتمند، نیهیلیست و خواهر زیبای او ملاقات می کند. جرارد برای او فریاد می زند و فکر می کند که او بلیط خود را از زاغه. بلا هشدار می دهد او را در غیر این صورت و همچنین، با حسادت، دو اوباش را بر او. سپس جرارد فکر می کند او آدمخوار خواهرش است. این بحران های احساسی جرارد را مجبور می کند که مهمترین چیز را انتخاب کند.