سالار یکی از ملاکین بانفوذ منطقه هزارجریب، در آرزوی فرزندی تصمیم میگیرد برای چهارمین بار ازدواج کند. آقعمو که معتاد به مواد مخدر است و در گاوداری صالح مشغول به کار است، میپذیرد در ازای پرداخت بدهی که به صالح دارد، دخترش را به عقد برادرش سالار در بیاورد. بهار که از قبل دل در گرو کسری داشته، در مقابل این پیشنهاد به شدت مخالفت میکند...