یک ایل چادر نشین در فصل زمستان برای خوراک دامهای خود دچار کمبود علوفه میشود سرما و گرسنگی باعث میشود هر روز تعدادی از احشام تلف شوند. چادرنشینان تصمیم میگیرند یکی از مردان ایل را بری خرید علوفه به شهر بفرستد. مرد به شهر میرود و مقداری جو خریداری میکند ولی هیچ راننده کامیونی حاضر نیست به علت بدی راه و برف و باران محموله جو را به کویر حمل کند. سرانجام به کمک یک دلال، راننده غریبهای به علت عدم آشنائی به راههای منطقه حاضر میشود این کار را انجام دهد. بین راه راننده کامیون به علت خرابی راه با مشکلات و ناراحتیهای پی در پی روبرو شده و با مرد ایلاتی درگیری پیدا میکند. سرانجام آنها بر مشکلات فائق آمده و بار جو را به مقصد میرسانند.