جواد پسر بزرگ خانواده علیرغم ممانعت مادر، راهی شهر میشود تا از جریان تیراندازیها اطلاع پیدا کند. تا فردا ظهر از او خبری نمیشود و پدر در پی او روانهی شهر میگردد. در آنجا شهر را بهم ریخته و آشوبزده میبیند. درگیریهایی پیش آمده و گروهی زخمی شدهاند؛ از جمله جواد که او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفتهاست. سید حمزه پس از ملاقات با او به خانه بازمیگردد در حالی که نمیداند چطور خبر زخمی شدن جواد را به خانواده اطلاع دهد. اما در خانه با واقعهی غیر منتظرهای روبرو میشود...