مهندس جوانی برای انجانم ماموریتی به دهکده ای میرود،در آنجا با دختر جوانی آشنا میشود.هر دو شیفتهی هم میشوند اما رقیب روستایی مهندس مانع به ثمر رسیدن این عشق میشود.مهندس به شهر میرود.دختر وسیلهی جوان روستایی فرییب خورده و آواره میشود.پس از ماجراهایی دختر یکبار دیگر با مهندس روبرو شده و این دو باهم ازدواج میکنند